رونیای قشنگمرونیای قشنگم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
مامان شهرهمامان شهره، تا این لحظه: 34 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره
بابا رحمان بابا رحمان ، تا این لحظه: 39 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

ehsas shirin

تولد 2 سالگي

  امروز تولد توست و بهترین زمانی که خدا می خواست مرا با هدیه ای شاد کند آری درست است این هدیه قبل قبل از وجود خودم از آسمان آمده ولی مهم این است که از آن دل من بوده   عزيزم تولدت مبارک    ...
30 خرداد 1394

پيشرفت هاي رونيا

  تبسم شيرنت  گوشه اي از نگاه خداست ، تنها به نگاه او مي سپارمت !!!       دختر يکي يک دونه ماماني روز به روز داره شيرين تر ميشه گوشي منو بر ميداري آهنگ ميزني ميزاري رو زمين شروع ميکني به رقصيدن ، وقتي هم صبح ميبرمت پيش مادر جون بعضي وقتها تو ماشين بيدار ميشي ميگي آهنگ بزن وقتي که من دست ميزنم ميرقصي ولي به بابايي هم ميگي  در حال رانندگي مجبورش ميکني که دست بزنه ، اون لحظه بابايي دست ميزنه تو با چه ناز و کرشمه اي ميرقصي حتي حالات چشمات ديدن داره .اميدوارم سايه باباجونت هزاران سال بالاي سرت باشه خيلي بهش وابسته اي همش دوست داريي تو رو ببره بيرون يا باهات بازي کنه ، هر ر...
18 خرداد 1394

کوتاه کردن موهاي دترم

  تو تکرار نمي شوي . اين منم که دلبسته تر مي شوم ......   ناز ماماني هر چي از خاطرات حمام رفتنت بگم کم گفتم خيلي حمام رو دوست داريي عشق آب بازي هستي هميشه وسايل اسباب بازيت رو مياري ميگي ماني اب بده منم تو قابلمه هات اب ميريزم تو هم سخت مشغول ميشي ، دستهات ، پاهات ، صورتت رو هم ميشوري . خيلي وقت بود موهات خيلي بلند شده بود چند بار به بابايي گفتم موهاتو کوتاه کنه ولي قبول نميکرد .ولي يه روز که بابايي رفت حمام طبق معمول گريه کردي همراش رفتي بابايي هم يهو تصميم گرفت موها رو کوتاه کنه .الهي فدات بشم تو حمام وقتي مشغول آب بازي هستي تنها وقتيه که اصلا شيطوني نميکني و آروم يکجا ميشيني . ...
18 خرداد 1394

رونيا ( خريد خونه )

سلام ماماني . بعد از اداره که تعطيل شدم با بابايي رفتيم خريد از اونجايي که شما وروجک خيلي شيطون شدي مجبوريم منو بابايي يکي مون تو ماشين باشيم ويکي هم خريد کنه ولي هوا اينقدر گرم بود بابايي وقتي رفت تو فروشگاه منم گفتم که ببرمت تو چون تو ماشين اذيت ميشي به محض وارد شدن تو فروشگاه همه چي رو دست ميزدي ميگفتي ( ماماني اين چيه ) منم از يکي از خانم هاي فروشگاه اجازه گرفتم گذاشتمت تو سبد واقعا اون روز بهت خيلي خوش گذشت کل فروشگاه رو چندين بار دور زديم و هر وسيله اي هم تو سبد ميزاشتم شما خانم مينداختي پايين واقعا بعضي وقتا اينقدر شيطون ميشي خيلي عصباني ميشم به محض اينکه اين قيافه ام رو ميبيني بوسم ميکني عاشق اين حرکاتت هستم ..خيلي خيلي شيطو...
17 خرداد 1394

رونيا ناز با بهار کوچولو

              ناز ماماني ببخشيد که اينقدر دير به دير ميام سرم خيلي شلوغه نميتونستم . چند تا عکسي که اينجا برات گرفتم رستوران اکبر جوجه است که به اتفاق همکارهاي ماماني همراه با خانواده با هم رفتيم .بهار کوچولو هم دختر يکي از صميميي ترين همکارمه دو ماه هم ازت کوچکتره اون شب هم موقع شام بابايي رو خيلي اذيت کردي مدام در حال دويدن تو سالن بودي بيچاره بهار کوچولو رو ميخواستي نازش کني نميدونم چرا يهو چنگ زدي تو صورتش خيلي گريه کرده بود ..خيلي ناراحتم کردي بعضي وقتا تو جمع اينقدر شيطون ميشي و غير قابل کنترل همش دوست داريي که بچها باهات بازي کنن .اينقدر خسته بودي که تو ماشين س...
17 خرداد 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ehsas shirin می باشد